کوچک بود. هر چقدر گشتند، لباس بسیجی به اندازه ی او پیدا نمی شد.
می سترسید نگذارند به جبههبرود. می ترسید برش گردانند. ساکش را زیر و رو کرد.
***
کمی بزرگ تر به نظر می رسید . تمام لباس هایش را زیر لباس بسیجی پوشیده بود.
وقتی سفر آغاز شد
کوچک بود. هر چقدر گشتند، لباس بسیجی به اندازه ی او پیدا نمی شد.
می سترسید نگذارند به جبههبرود. می ترسید برش گردانند. ساکش را زیر و رو کرد.
***
کمی بزرگ تر به نظر می رسید . تمام لباس هایش را زیر لباس بسیجی پوشیده بود.
وقتی سفر آغاز شد