من خدایم که همه کوی مرا میجویند
همه جانها به یَدِ قدرت من میرویند
همه چیز و همه کس در همه جا مال من است
دل هر جامد و جنبنده به دنبال من است
آن زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان
در مکانی که مکان یاد ندارد چه مکان
نه شبی بود و نه روزی و نه چرخی به جهان
نه پری بود و نه جبریل و نه دوزخ نه جنان
دل من در پی یک واژه بی خاتمه بود
اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود
ز طُفیل گِل او ساخته ام دنیا را
من به عشق رخ او ساخته ام طاها را
میل او بود بسازم علی اعلا را
جبرئیل و مَلَک و آدم و پس حوّا را
ز ازل تا به ابد هرکه و هرکَس مستند
همه مدیون رخ فاطمه ی من هستند
به خداوندی خود فاطمه ام بی همتاست
فاطمه چون من تنها به دو عالم تنهاست
از میان همه آثار که از من بر پاست
همه دار و ندارم گُل روی زهراست
نه همین بهر پدر پاره ای از تن باشد
فاطمه پاره ای از جان و تن من باشد